مُبتلای دوست
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مُبتلای دوست

مبتلای دوست

مُبتلای دوست

  • باد صبا! گذر کنی‌ اَرْ در سرای‌ دوست
  • بر گو که: دوست سر ننهد جُز به پای‌ دوست[1]
  • من سر نمی‌‌نهم، مگر اندر قدوم یار
  • من جان نمی‌‌دهم، مگر اندر هوای‌ دوست
  • کردی‌ دل مرا ز فراقت رُخت کباب
  • انصافْ خود بده که بود این سزای‌ دوست؟
  • مجنون اسیر عشق شد، امّا چو من نشد
  • ای‌‌ کاش! کس چو من نشود مُبتلای‌ دوست